یووو ^-^
خب این پست مال همه ی کساییه که داستان مینویسن یا میخوان بنویسن ((:
خیلی وقته میخوام این پست و بزارم اما یا وقتشو ندارم یا یادم رفته :/
این بیوگرافی کامله شخصیتمه •-•
و اگه این بیو رو میخواید بگید تو نظرات بهتون بدمش ^-^
خب دیگه •~•
~~×~~
نام : لیا
فامیل : اکرمن _ اوسامو
( فامیل اکرمن مال داستان هاییه که درمورد خانواده اوسامو نیست •-•
مثل داستان خودم یا نمیدا چان (= )
موهبت : موهبت خاک ( زمین )
توضیح موهبت :
موهبت خاک یه موهبیته که به زمین مربوطه
این موهبت و هر جا میشه استفاده کرد حتی تو عمق اب ( :/ )
و این موهبت چون به زمین مربوطه میتونه کره ی زمین و راحت نابود کنه
با این موهبت میتونی تیغ ، سپر ، محافظ و خیلی چیزای دیگه درست کنی
تیغ ها از هر جا که بخوام در میان از زمین ، اسمون ، و بقیه جاها
سپر هم که میتونه برای محافظت از خودش یا دیگران اونو استفاده کنه
و محافظ با محافظ میتونه برای چند وقت چند نفر و داخل یه سپر خیلی محکم سنگ مانند نگه دارع
و وقتی هم بخواد تیغ درست کنه انرژی زیادی از دست میده چون سخته
و میتونه رو هوا هم معلق بشه
با یه بشکن با دست چپ ش میتونه کل دنیا رو نابود کنه
برای همین همیشه با دست راست بکشن میزنه
اگه کنترلش رو از روی موهبتش از دست بده هم دنیا رو نابود میکنه و هم میتونه به خودش اسیب بزنه ( *---* )
یعنی در اصل موهبت خطرناکیه :|
~~
علایقش ایناعه :
مسافرت با ماشین ، دریا و طبیعت ، با دوستاش باشه و باهاشون بره بیرون ، تا صبح بیدار بودن ( با دوستاش و تنهایی ^-^ ) ، اهنگ گوش دادن ، سگ ها ، ماشین سواری و گشتن تو شهر ، برف و بارون ، وقت گذروندن با کسایی که دوستشون داره ، فیلم دیدن ، دوستاش ، گوشیش ، خودکشی و
خوراکی و غذا های مورد علاقه ش :
کیک شکلاتی ، شکلات ، چیپس ، بستنی ، پشمک ، شیر موز و
فست فود و نودل و سوپ
بقیه غذا ها هم دوست داره ولی اینا رو بیشتر دوست داره *-*
چون به نسکافه حساسیت داره ( -_- ) همیشه هات چاکلت و قهوه میخوره ^-^
از اب هویج و هویج خوشش نمیاد =_=
~~
تنفراتش ایناعه :
گوشیشو ازش بگرین ، ادمای لوس و خودخواه ، دوستاش ناراحت باشن ، دشمناش ، دوستاش ولش کنن ، یکی هی سرش غر بزنه و نصیحتش کنه ، ات ، ادمایی که هر دقیقه میگن ما به درد زندگی نمیخوریم ، اسیب دیدن دوستاش ، یکی رو مخش بره و
از همه مهم تر ^!
از بچه ها متنفره ( نوزاد و بچه های 1 ساله و. :/)
" از ادمایی که هر دقیقه چیزایی که دارن رو به مردم نشون میدن به شدت منتفره "
" از اونایی که فکر میکنن موهبتشون تک عه و خیلییییییییییی قویه بی نهایت متنفره"
" از ادمایی که فکر میکنن قوی هستن و مثلشون نیست متنفره جوری که بخواد بکشتون"
~~~
خب حالا بریم سراغ چیزای کوچولو و مهم ^-^
~~
اگه داستانتون مافیایی یا خشن و اینا به دردتون میخوره :
تو کارای رزمی عالیه
تو کار با اسلحه هم عالیه
میتونه با دو تا دستاش شلیک کنه
زیاد علاقه ای به کار با چاقو نداره ولی خوب میتونه از چاقو استفاده کنه
خیلی سریعه :-:
موقع ماموریت ها خیلی خیلی خیلی خشن و جدی میشه و اعصباش داغون میشه
از کشتن ادما لذت میبره و دوست داره ادم بکشه
زجر کش کردن هم دوست داره
~~
اخلاقش :
عصبی و خشنه
ادم پوکریه ولی دلیل نمیشه نخنده و ادم حوصله سر بری باشه
پیش دوستاش و کسایی که دوستشون داره همیشه شاد و خوشحاله و میخنده و لبخند میزنه (:
پایه ی مسافرته -.-
عاشق ماشینه ^-^
برای همین همیشه سوار ماشین میشه و دوست داره با ماشین بره بیرون و مسافرت و •-•
خشونت هم خیلی دوست داره ^-^
و سادیسمی هم هست ._.
از اسیب رسوندن به خودش و درد کشیدن خودش لذت میبره *--*
وقتی ناراحته یا نقاشی میکشه یا اهنگ میخونه =/
تو جمع هایی که چند نفر با همن زود خسته میشه :/ و معمولا تنهایی رو انتخاب میکنه *~*
~~
سازمانش : پورت مافیاعه ( هیع ×-× نمیدونم چرا ولی اژانس رو دوست ندارم ×-× ولی از اینکه تو اژانس باشم باهاش مشکلی ندارم (: )
تو مافیا معمولا کت و شلوار و یه کت بلند میپوشه
و برای مهمونی های مافیا و یه کت و پیرهن و کت بلند میپوشه یا کت و دامن و همون کت بلند
یه ساعت کوچیک هم همیشه به دستش بسته
یه چوکر به گردنش بسته ( =_____________= :| )
( اون کت بلندش براش خیلی مهمهههههه :|×-×|: چون موری داده بهش :| )
و بیرون از مافیا هم هودی میپوشه -.- :/
~~
اگه بتونه ذهنشو خالی کنه و چشمشو ببنده میتونه چند کیلومتر جلو ترررررررررر رو ببینه
این فرا تر از دیده
یعنی با استفاده از فرا تر از دید میتونه خیلی خیلی خیلی جلوتر و ببینه (:
جایی که چشم انسان نمیبینه رو راحت میبینه
~~
گذشته ش :
چیزی که تو همه بیوگرافی ها برای داستان هاتون دادم این بود که یه بار تصادف کرده و نصف حافظشو از دست داده
یعنی فقط چند تا خاطره داره که اونا هم بعد از یه مدت فراموش کرده
و وقتی تشریف اورده مافیا موری سان به چویا گفته لیا رو شکنجه کنه :-:
و اینکه یه چیز مهم اما کوچولو تو داستانم هست ( :| مثلا خیلی مهمه :/)
که.
لیا تو یکی از شهرای ژاپن به دنیا اومده ( هنوز شهرشو انتخاب نکردم :///)
اما بعد از 10 سال ( وقتی 10 سالش بوده) خانواده ش فرستادنش لندن ( بدبخت :|)
فرستادنش لندن تا درس بخونه و اونجا زندگی کنه
اینو گفتم بهتون که اگه خواستید براش گذشته بزارید اون اونجا بزرگ شده =_= ( البته مهمم نیست -_-)
( ای ظالماااا :/
- زیادی داری پارازیت میدی '-'
خفه گشتن =-=*)
~~
اواکادوی خواهر ازم پرسید که ترسش چیه '^'
خب الان میگم تا همه ترسشو بدونن :/// شاید لازمشون شد :/
ترس :
نابودی مافیا و یوکوهاما
تاریکی
از دست دادن دوستاش
~~~×~~~
تموم شد *------*
اینم بیوگرافی شخصیتم ^-^
اگه خواستیدش بگید تو نظرات بهتون بدمش •-•
و اینکه این شخصیتم با اون شخصیت تو داستانم فرقی نداره (:
یعنی همونه ._. فقط من کامل توضیح نداده بودش -&-
نظر هم بدید بفهمم یکی خونده اینو -&-
خب دیگه همین •~•
عکسمم تو دنبالکا گذاشتم (:
[ برا بار 101 =/ یه چیز دیگه بهش اضافه کردم :|
چیه خو یهو یادم میاد =-= ]
درباره این سایت